رهامرهام، تا این لحظه: 10 سال و 10 ماه و 18 روز سن داره

رهام نفس مامان و بابا

7 ماهگی

  ماهه شدنت مبارک وای که روزا چقدر تندتند میان و میگذرن و تو داری قد میکشی و بزرگ میشی انگار همین دیروز بود که از بیمارستان آوردیمت خونه... هیییییییی مامانی تو خیلی زود یزرگ میشی و فقط و فقط خاطرات این روزا میمونه و دیگه هیچ.خیلی شیرینه لحظات با تو بودن.. میگم نمیشه یواش یواش بزرگ بشی تا بیشتر با بچگیت عشق بکنیم؟نمیشه میدونم اما اینو بدون واقعا زندگیمون با تو رنگ و بوی دیگه ای گرفته و معنی واقعی عشق در تو خلاصه شده(البته تا بابات حسودی نکرده بگم عشق بین بابایی و مامانی یه عشقه ثابت و پایداره اما عشق تو یه جور خاصیه خیلی نابه... ) گل پسرم دیروز وارد 8 مین ماه زندگیت شدی همزمانم داری دومین دندونتو درمیاری . عزیز دلکم خدا هم...
23 دی 1392

مراسم دیشلیح ( آش دندونی ) خونه مامان بزرگا

  بعد از چند روز تاخیر با کلی عکس جدید اومدیم پس بدون هیچ مقدمه ای فقط میریم که عکس ببینیم     مراسم آش دندونی خونه مادر بابایی     اینجام مراسم دندونی خونه مادر مامان     چون خونواده هامون شهرای دیگه بودن مجبور شدیم دوبار مراسم آش دندونی داشته باشیم از هردو مامان بزرگت ممنونیم بابت درست کردن آش دندونیت دستشون درد نکنه.   ...
20 دی 1392

اولین مروارید

سلام آلوچه من پسر عسل من اولین دندونش جوونه زد.   اولین مروارید خوشگلت مبارک باشه مامانی. البته از چندروز قبل علایم و نشونه های دندونیت مشخص بود ولی دیگه توی 6 ماه و 15 روزگیت قشنگ لثه ات باز شدو دنودن فسقلیت خودشو نشون داد . خیلی سخت بود با درد و جیغ و تب و بیحالی همراه بود اما چاره ای هم جز تحمل این سختی ها نداشتیم.انشالاه میریم خونه مامان بزرگ برات آش دندونی میپزیم و میام عکسشو میذارم.دندونتم که کامل بیرون اومد و دیده شد عکسشو میگیرم. اما از حال الانت بگم که خیلی بده.سرماخوردی بدجووور و اصلا حال و حوصله نداری . همش یا بغلمی یا گریه میکنی یکسره آبریزش بینی داری و چشاتم قرمز و پره اشکه. این دومین باره که سرما م...
9 دی 1392

اولین یلدای رهام

سلام پسرک شیطون بلای خودم رهام جونم امسال شب یلدامون با تو رنگ و بوی دیگه ای داشت.حضورتو باعث دلخوشی و شیرینتر شدن روزها و لحظه های خاص من و بابایی شده.خدارو به خاطر دادن نعمت قشنگی مثل تو شاکرم و امیدوارم 100 شب یلدای دیگه کنارمون باشی... امسال شب یلدا خونه مامان بابایی بودیم و کنار عمه ها و بچه هاشون و عموجون بهمون خوش گذشت.البته بابابزرگ کنارمون نبود چون واسه کار رفته جنوب ولی دعا میکنیم هرجاکه هست موفق و سلامت باشه. پریشبم یه پیش یلدایی خونه دخترعمو اعظم گرفتیم که اونجام کلی بهمون خوش گذشت البته شمام بی نصیب نبودیا از همه تنقلات و خوردنی ها یه کمی مزمزه کردی و تنوعی شد برات. از حال و هوای این روزات بگم که دیگه ماشالاه بزرگ شدی و ...
3 دی 1392
1